دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده