ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد