غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد