پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم