یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را