ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را