ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده