مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید