ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت