آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد