ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجای زمین نقشی از بهار زدند
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است