شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید