آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم