ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...