تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست