ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد