ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی