مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز