ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت