ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را