بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود