امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم
به دیر پایی شبهای انتظار قسم
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است