حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم