بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی