ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت