مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست