ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام