سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کردهام روشن، چراغ آه را
دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد
ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد
ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همه کائنات
نور «اِقرَأ»، تابد از آیینهام
كیست در غار حرای سینهام؟!