ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند