همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود