سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند