هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است