غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست