پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟