موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...