با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست