ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را