ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن