ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت