خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی