رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت