دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
چه اعجازیست در چشمش که نازلکرده باران را
گلستان میکند لبخندهای او بیابان را
تویی پیداتر از پیدا نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها نمیبینیم دریا را
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
با نگاه روشنت پلک سحر وا میشود
تا تبسم میکنی خورشید پیدا میشود
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بیامان
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت