آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام