جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
سلطان ابوالحسن، علی موسی، آنکه هست
گلْمیخِ آستانهٔ او ماه و آفتاب
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
دنیا شنید آه نیستانی تو را
بر نیزه دید آینهگردانی تو را
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
دلبستگىست مادر هر ماتمى كه هست
مىزايد از تعلق ما، هر غمى كه هست
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
در هيچ پرده نيست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالیست جای تو
دنیای با حضور تو دنیای دیگریست
روز طلوع سبز تو فردای دیگریست
ای لهجهات ز نغمۀ باران فصیحتر
لبخندت از تبسم گلها ملیحتر