هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو