موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند