پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
خستهام از راه، میپرسم خدایا پس کجاست؟
شهر... آن شهری که می گویند:«سُرَّمَن رَءا»ست
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
آرزوی کوهها یک سجدۀ طولانیاش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانیاش
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش