این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را