آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را