یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را